جدول جو
جدول جو

معنی رخت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رخت کشیدن
(تَ عَدْ دی کَ دَ)
منتقل شدن. (از فرهنگ رازی). راهی شدن. سفر کردن. کوچ کردن. عزیمت کردن:
بدان باره اندر کشیدند رخت
در شارسان را ببستند سخت.
فردوسی.
بکشید سوی احمد مرسل رخت
بربست زآن دیار کرم بارش.
ناصرخسرو.
فیض حق هر جا که مردی دید رخت آنجا کشد.
سیدحسن غزنوی.
عشق آمد و خاص کرد خانه
من رخت کشیدم از میانه.
نظامی.
ندارم جز تویی کآنجا کشم رخت
نه تاجی به ز تو کآنجا زنم تخت.
نظامی.
وطن خوش بود رخت آنجا کشیدند
ملک را تاج و تخت آنجا کشیدند.
نظامی.
دلیران به صحرا کشیدند رخت
به کین خواه زنگی کمر کرده سخت.
نظامی.
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید.
نظامی.
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم.
حافظ.
اشک گرمم چون ز هامون رخت بر جیحون کشید
رازداران صدف را آب در گوهر بسوخت.
طالب آملی.
کلیم رخت به بازار می فروشان کش
بسان شیشۀ خالی دماغ ما خشک است.
کلیم کاشی.
- رخت بیرون یا برون کشیدن از جایی، خارج شدن از آنجای. بیرون شدن از آنجا. بدر شدن. خارج گشتن:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.
حافظ.
پیش از آن کز سیل گردد دست و پای سعی لنگ
رخت خود بیرون از این ویرانه می باید کشید.
صائب.
، حمل کردن رخت و بنۀ کسی. اثاث و رخت کسی را بردن. خدمتگزاری کسی کردن:
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم
به دل و دیده و جان بار بلای تو کشم.
؟ (از کلیله و دمنه).
- رخت به (بر) صحرا کشیدن، به صحرا رفتن. عازم صحرا شدن. راهی شدن بسوی صحرا:
آتش از خوی تو گر رخت به صحرا نکشد
داغ بر دل که نهد لالۀ صحرایی را.
سیدحسین خالص (از آنندراج).
به نزدیکی ساحل چون رسیدیم
ز دریا رخت بر صحرا کشیدیم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
، مردن و سفر آخرت کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از مردن باشد که سفر آخرت است. (برهان).
- رخت به زیر زمین کشیدن، مردن. (مجموعۀ مترادفات ص 325)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست کشیدن
تصویر دست کشیدن
دست مالیدن، لمس کردن، با دست مالش دادن، کنایه از دست برداشتن از چیزی یا کاری، کنایه از تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج کشیدن
تصویر رنج کشیدن
رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختی کشیدن
تصویر سختی کشیدن
رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ شُ دَ)
خسته و مجروح گشتن. (آنندراج). زخم پذیرفتن. خود را در معرض زخم قرار دادن:
کسی که زخم زد او هم ز زخم خود بشکست
کسی که زخم کشید او بجان درست بماند.
میرخسرو (از آنندراج).
نهد بر دمش چون کس انگشت خود
کشد زخم چون غنچه در مشت خود.
ملاطغرا (در تعریف ذوالفقار، از آنندراج).
رجوع به زخم کش شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
اخته کردن. از مردی انداختن
لغت نامه دهخدا
(جَ وَ دَ)
ناراحتی دیدن. رنج بردن:
چندانکه جیش و لشکر سختی نکشند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ زَ دَ)
سخن شنیدن اعم از آنکه خوش باشد یا ناخوش. (آنندراج). تحمل سخن کردن:
گدای من سخن تلخ میفروش کشید
خوش آنکه منت می چون سبو بدوش کشید.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
علم برداشتن. بیرق بردن. بیرق زدن. حمل کردن رایت از جایی بجایی. و بیشتر کنایه از تاختن و هجوم کردن و لشکر بردن باشد بسرزمین یا ناحیتی بقصد تسخیر:
شب را معزول کرد چشمۀ خورشید
رایت دینارگون کشید به محور.
مسعودسعد.
کنون نشاط کشیده ست بر فلک رایت
کنون سرور نهاده ست بر سپهر سریر.
رضی الدین نیشابوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تَغَ دَ / دِ شُ دَ)
ساختن راه. (یادداشت مؤلف). ساختن و بنا کردن راه میان شهرها و آبادی ها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن. بشر از دیرباز، برای تهیه وسایل و رفع نیازمندیها بفکر مسافرت از نقطه ای به نقطۀ دیگر بوده و برای تأمین این منظور راه هایی را لازم داشته است، ولی چون فاصله همه نقاط را به آسانی نمیتوانسته است بپیماید از اینرو به کشیدن راههای گوناگون در ادوار مختلف دست زده است. کشیدن راهها پابپای پیشرفت تمدن تکامل یافته و بتدریج از کشیدن راههای پیاده رو و مالرو تا راه آهن وراههای دریایی و هوایی رسیده است. امروزه در کشیدن راه آهن و جز آن اصولا نکات زیر در نظر گرفته میشود:
1- مسائل اقتصادی از قبیل هزینه و سود آن و اهمیت صادرات و واردات محل.
2- احتراز از رودخانه ها و دره ها و کوهها و انتخاب کوتاهترین فاصله تا حدود امکان.
3- آبادی نقاط حاصلخیز که در سر راه قرار دارند برای حمل فرآورده های آنها.
4- ملاحظات سوق الجیشی و سپاهیگری.
5- مسافرت بین محل های سر راه.
و رجوع به راهسازی شود.
- راه خود را کشیدن و رفتن، بی هیچ مقاومتی و امتناعی و اعتراضی یا توجهی بدیگران عازم شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ گِ رِ تَ)
دور از وطن بودن. غربت دیدن. غربت کردن. رجوع به غربت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَدَ)
آواز برآمدن از بینی مردم در وقت خواب یابسبب گلو فشردن. خرخر کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
کناسی. حمل و نقل کوت یا کود به مزارع و باغها. و رجوع به کوت و کود و کوت کش و کوت کشی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
سوت زدن. صفیر کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
شراب خوردن. (یادداشت مؤلف) :
می کشم رطل عشق تا بغداد
هم کشم گرز سر بدر گردد.
خاقانی.
جان خاک شود به طمع جرعه
چون رطل طرب کشی دمادم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
تحمل مشقت و سختی کردن. تعب و زحمت را متحمل شدن. زحمت کشیدن. رنج بردن. مقاسات. (دهار). تکلف. بخشم رنج چیزی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
کشیدی ورا گفت بسیار رنج
کنون برخور ای رنج دیده ز گنج.
فردوسی.
این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). خوارزمشاه را رنج باید کشید. (تاریخ بیهقی ص 355).
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
فال برآوردن از رمل. (آنندراج). رمل انداختن. رجوع به رمل و رمال شود:
رمل نوروزی تو غنچه کشید
قرعه اش بر شکفتگی غلطید.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ دَ اُ دَ)
خواری کشیدن. منت کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِکْ کَ / کِ تِکْ کَ / کِ کَ دَ)
نوشتن. نگاشتن. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) :
خانه دل سبیل کن بر می
رقم لایباع بر درکش.
خاقانی.
در عالم علم آفریدن
به زین نتوان رقم کشیدن.
نظامی.
جوانمردان رقم قبول بر آن طاعت کشند که اخلاص مقارن وی باشد. (گلستان).
قیاس کردم تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی.
حافظ.
، نشان گذاشتن. علامت نهادن:
بزرگواری، آزاده ای، که خرد و بزرگ
کشیده اند به خود بر ز بندگیش رقم.
سوزنی.
سرکشان از عشق تو در خاک و خون دامن کشند
من کیم در کوی عشقت کاین رقم بر من کشند.
خاقانی.
در ایام شیخوخیت رقم کفران و سمت عصیان بر چهرۀ خویش کشیدن موجب ملامت و ندامت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ دَ)
چیزی سنگین را روی زمین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: ب + رخ + کشیدن، به روی کسی آوردن. مطلبی یا عملی را بقصد تخفیف کسی یا منت گذاردن با وی گفتن
لغت نامه دهخدا
دست مالیدن لمس کردن، دست دراز کردن بطمع، گدایی کردن یا دست کشیدن از چیزی. دست برداشتن از آن صرفنظر کردن از وی، فارغ شدن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت کشیدن
تصویر هرت کشیدن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت کشیدن
تصویر غربت کشیدن
به غربت رفتن جلای وطن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل کشیدن
تصویر رمل کشیدن
آینده دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
زحمت کشیدن مشقت کشیدن، درد کشیدن تحمل درد کردن، اندوه خوردن غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت پوشیدن
تصویر رخت پوشیدن
جامه بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساختن راه، بنا کردن راه میان شهرها و آبادیها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت کشیدن
تصویر منت کشیدن
((~. کِ دَ))
پس از قهر با کسی به جلب رضایت و طلب آشتی با وی برآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
با دهان سوت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رطل کشیدن
تصویر رطل کشیدن
((~. کِ دَ))
شراب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست کشیدن
تصویر دست کشیدن
((دَ کِ دَ))
دست مالیدن، ترک چیزی گفتن، تربیت کردن، پرورش دادن
فرهنگ فارسی معین
صرف نظر کردن، تسلیم شدن
دیکشنری اردو به فارسی